کد مطلب:212645 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:66

نکاتی راجع به قبر مطهر امیرالمؤمنین
در حدیثی وارد شده كه حضرت صادق (ع) فرمود كه امیرالمؤمنین (ع) به امام حسن (ع) وصیت فرمود: از برای من چهار صورت قبر در چهار موضع بساز: یكی در مسجد كوفه و یكی در میان رحبه و دیگری در نجف و قبری در خانه ی جعدة بن هبیره، تا كسی بر قبر من مطلع نگردد. [1] همچنان آن قبر مبارك مخفی بود تا زمان حضرت صادق علیه السلام كه با بعضی از شیعیان به زیارت آن قبر می رفتند.، و در زمان حكومت هارون الرشید كاملا آشكار گردید و همگان مطلع گشتند.

مرحوم شیخ مفید رحمه الله روایت كرده كه روزی هارون الرشید به آهنگ شكار از كوفه بیرون رفت و به جانب غریین و ثویه [2] توجه كرد و در آن جا آهوانی دید. فرمان داد تا بازهای شكاری و سگهای تربیت شده را برای شكار آهوان رها كرده بر آنها بتازانند. آهوان كه چنین دیدند فرار كرده و به پشته ای پناه بردند و در آن جا بیارامیدند. بازها در ناحیه ای افتاده و تازی ها باز شدند. رشید از این مطلب تعجب كرد. دیگر باره آهوان از فراز پشته به نشیب آمدند، بازها و تازی ها آهنگ ایشان نمودند. دیگر بار آهوان به آن پشته پناه بردند و جانوران شكاری از قصد ایشان برگشتند. تا سه مرتبه كار بدین گونه رفت. هارون سخت متعجب مانده بود. غلامان خود را فرمان داد كه هر چه زودتر مردی را كه از وضع آن مكان باخبر باشد بیاورند. غلامان رفتند و از قبیله بنی اسد پیرمردی را حاضر كردند. هارون از وی پرسید كه حال این پشته چیست، و در این مكان چه كیفیتی است؟ گفت: اگر مرا امان دهی قصه آن را می گویم. هارون گفت: با خدا عهد كردم كه تو را اذیت نكنم و در امان باشی، اكنون آن چه می دانی بگوی. مرد گفت: خبر داد مرا پدرم از پدران خود كه می گفتند قبر مبارك حضرت امیرالمؤمنین (ع) در این پشته واقع است و حق تعالی آن را حرم امن و امان خود قرار داده كه هر كه به آن پناه برد. در امان باشد. [3] .



[ صفحه 48]



و قریب به همین قصه، از محمد بن علی شیبانی روایت شده كه گفت: من، پدرم و عمویم حسین، به طور پنهانی شبی در حدود سال 260 به زیارت قبر امیرالمؤمنین (ع) رفتیم و من در آن وقت كودكی خردسال بودم. چون به نزدیك قبر آن حضرت رسیدیم، دیدیم كه در پیرامون قبر مطهر سنگ های سیاهی گذاشته شده و بنایی ندارد. پس ما نزدیك آن رفتیم. در آن حالی كه مشغول به تلاوت قرآن و نماز و زیارت بودیم شیری به جانب ما آمد. همین كه به فاصله یك نیزه از ما رسید ما از آن محل شریف دور شدیم. آن حیوان نزدیك قبر رفته شروع به مالیدن دست و آرنجش بر قبر نمود. پس یكی از ما نزدیكش رفت. شیر متعرض او نشد. برگشت و ما را خبر كرد. چون ترس از ما برطرف گردید، همگی كنار شیر رفتیم و مشاهده نمودیم كه در ذراعش جراحتی است، و آن دست مجروح را به قبر آن حضرت می مالید. پس از ساعتی حیوان رفت و ما به حال او برگشتیم و مشغول قرآن و زیارت شدیم. [4] .

از اخبار معتبره ظاهر می شود كه حق تعالی قبر امیرالمؤمنین علیه السلام و اولاد طاهرینش را معقل خائفین و ملجأ مضطرین و امان برای اهل زمین قرار داده، هر غمناكی كه نزدش برود، غمش زائل گردد و هر دردمندی كه خود را به آن نزدیك كند، شفا گیرد و هر كه به آن پناه برد، در امان باشد.

مرحوم پدرم در «الكنی و الالقاب» گوید: در امثال عرب است كه می گویند: «احمی من مجیر الجراد» یعنی فلانی حمایت كردنش از كسی كه در پناه اوست بیشتر است از پناه دهنده ملخ ها؛ و قصه آن چنان است كه مردی بادیه نشین از قبیله طی كه نامش مدلج بن سوید بود، روزی در خیمه خود نشسته بود، دید، جماعتی از طایفه طی آمدند و جوال و ظرفهایی با خود دارند، پرسید: چه خبر است؟ گفتند: ملخ های بسیاری در اطراف خیمه شما فرود آمده اند، آمده ایم تا آنها را بگیریم. مدلج كه این را شنید برخاست و سوار بر اسبش شد و نیزه اش را به دست گرفت و گفت: به خدا سوگند، هر كس معترض این ملخ ها شود او را خواهم كشت. «ایكون الجراد فی جواری ثم تریدون اخذه»، آیا این ملخ ها در جوار و پناهم من باشند و شما آنها را بگیرید؟ چنین چیزی نخواهد شد، و پیوسته از آنها حمایت كرد تا آفتار گرم شد و ملخ ها پریدند و رفتند. آن گاه گفت: این ملخ ها از جوار من منتقل شدند، دیگر خود دانید با آنها. [5] .



[ صفحه 49]



صاحب قاموس گفته: «ذوالاعواد» لقب شخص عزیزی بوده و گویا جد اكثم بن صیفی بوده است. طایفه مضر هر سال خراجی به او می دادند و چون پیر شد او را بالای سریری می نشانیدند و در میان قبائل عرب برای گرفتن خرج طوافش می دادند. او به حدی عزیز و محترم بود كه هر ترسانی خود را به سریر او می رساند، ایمن می گشت و هر ذلیل و خواری كه به نزد سریر او می آمد، عزیز و ارجمند می گردید و هر گرسنه ای كه به نزد او می رهید، از گرسنگی می رهید.

پس هرگاه سریر یك مرد عربی به این مرتبه از عزت و رفعت رسد، چه عجب دارد كه حق تعالی قبر ولی خود را كه حامل سریرش جبرئیل و میكائیل و امام حسن و امام حسین علیهماالسلام بوده اند، معقل خائفین و مجلأ هاربین و شفای دردمندان قرار داده باشد.



لذا الی جوده تجده زعیما

بنجاة العصاة یوم لقاها



عائد للمؤملین مجیب

سامع ما تسر من نجویها [6] .



در دارلسلام از شیخ دیلمی نقل شده كه جماعتی از صلحای نجف اشرف روایت كرده اند كه شخصی در خواب دید كه از هر قبری كه در آن مشهد شریف و بیرون آن است، ریسمانی متثل به قبه شریفه حضرت حبل الله المتین امیرالمؤمنین صلوات الله علیه كشیده شده است. پس آن شخص این سه بیت شعر را سرود:



اذا مت فادفنی الی جنب حیدر

ابی شبر اكرم به و شبیر



فلست اخاف النار عند جواره

و لا اتقی من منكر و نكیر



فعار علی حامی الحمی و هو فی الحمی

اذا ضل فی البیداء عقال بعیر [7] .



ابن بطوطه [8] یكی از علمای اهل سنت است كه در شش قرن پیش زندگی می كرده، در سفرنامه خود كه معروف به «رحله ابن بطوطه» است، بازگشت خود را از مكه معظمه به



[ صفحه 50]



نجف اشرف، ضمن بر شمردن خصوصیات روضه مبارك حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام، به شرح درآورد و می گوید: اهل نجف تمامی رافضی هستند. از برای این روضه مباركه كراماتی ظاهر شده، از جمله آن كه در شب بیست و هفتم ماه رجب كه نام آن شب نزد اهل آن جا «لیلة المحیا» است، از عراقین و خراسان و شهرهای فارس و روم هر شل و مفلوج و زمین گیری كه هست در حدود سی چهل نفر، جمع شده و پس از نماز عشاء این مبتلایان، به نزد ضریح مقدس آورده می شوند، مردم نیز بی تابانه بر گرد آنان حلقه زده، منتظر خوب شدن و برخاستن آنان هستند.در این میان عده ای از مردم به خواندن نماز و دسته ای به تلاوت قرآن مشغولند. تا آنكه نصف یا دو ثلث از شب بگذرد، آن گاه جمیع این مبتلایان و زمین گیران كه نمی توانستند حركت كنند، در حالی كه صحیح و سالم و تندرست می باشند، بر می خیزند و تمامی می گویند: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله». و این امری است مشهور و مستفیض. من خودم آن شب را در آن جا نبودم و درك نكردم، لیكن از ثقات كه اعتماد به قول آنان بود، شنیدم. و همچنین در مدرسه ای كه مهانخانه آن حضرت بود، سه نفر زمین گیر را كه قادر بر حركت نبودند و از روم و اصفهان و خراسان آمده بودند، دیدم از آنان پرسیدم: چگونه شما خوب نشدید و اینجا مانده اید؟ گفتند: ما شب بیست و هفتم را درك نكردیم و همین جا می مانیم تا شب بیست و هفتم رجب آینده كه شفا بگیریم. [9] .

زینت بخش كلام ما چند شعری از قصیده طولانی ابن الحجاج خواهد بود:



یا صاحب القبة البیضاء علی النجف

من زار قبرك و استشفی لدیك شفی



زوروا اباالحسن الهادی فانكم

تحظون بالاجر و الاقبال و الزلف



زوروا لمن یسمع النجوی لدیه فمن

یزره بالقبر ملهوفا لدیه كفی



و قل سلام من الله السلام علی

اهل السلام و اهل العلم و الشرف



انی اتیتك یا مولای من بلدی

مستمسكا بحبال الحق بالطرف



راج بانك یا مولای تشفع لی

و تسقنی من رحیق شافی اللهف



لانك العروة الوثقی فمن علقت

بها یداه فلن یشقی و لم یحف



و انك الآیة الكبری التی ظهرت

للعارفین بانواع من الطرف



لا قدس الله قوما قال قائلهم

بخ بخ لك من فضل و من شرف



و بایعوك بخم ثم اكدها

محمد بمقال منه غیر خفی





[ صفحه 51]





عافوك و اطرحوا قول النبی و لم

یمنعهم قوله هذا اخی خلفی



هذا ولیكم بعدی فمن علقت

به یداه فلن یخشی و لم یخف



و قصة الطائر المشوی عن انس

ینبی بما نصه المختار من شرف



................................

................................



.................................

.................................



بحب حیدرة الكرار مفتخری

به شرفت و هذا منتهی شرفی [10] .



بالجمله ابوحمزه ثمالی از آن روزی كه قبر مطهر را با راهنمایی حضرت سجاد (ع) زیارت كرد، مرتبا به زیارت مشرف می شد و در كنار آن تربت مقدس می نشست، و فقهای شیعه خدمتش جمع می گشتند، و از جنابش اخذ حدیث و علم می نمودند.

از ابوجعفر وافد - اهل خراسان - روایت شده كه جماعتی از خراسانیها نزد او جمع شده و درخواست نمودند كه اموال و اجناس را می بایستی به حضرت صادق علیه السلام برسد، به همراه سؤالاتی كه بعضی استفتاء بود و پاره ای در مشاوره، با خود حمل كند و برای آن حضرت ببرد.

ابو جعفر وافد، با دریافت اموال و سؤالات، حركت نمود. چون به كوفه رسید و در



[ صفحه 52]



آن جا منزل كرد، به زیارت قبر امیرالمؤمنین علیه السلام شتافت. در ناحیه قبر، دید پیرمردی نشسته و جماعتی دور او حلقه زده اند، همین كه از زیارت فارغ شد، به سوی ایشان رفت، دید كه ایشان فقهای شیعه می باشند و از آن شیخ استماع فقه می كنند. از آن جماعت پرسید كه این پیرمرد كیست؟ گفتند: ابوحمزه ثمالی است.

ابوجعفر گوید: من نزد آنان نشستم، ناگاه مرد عربی وارد شد. گفت: «جئت من المدینه و قدمات جعفر بن محمد صلوات الله علیه»، من از مدینه می آیم، حضرت جعفر بن محمد علیه السلام وفات كرده است. ابوحمزه از شنیدن این خبر وحشت اثر نعره زد، و دست خود بر زمین كوفت. آن گاه ابوحمزه از آن عرب سؤال نمود كه آیا شنیدی كه كسی را وصی خود نموده باشد؟ گفت: بلی، پسرش عبدالله و پسر دیگرش موسی و منصور خلیفه را. ابوحمزه گفت: حمد خدا را كه ما را هدایت كرد و نگذاشت كه گمراه شویم، «دل علی الصغیر و بین علی الكبیر و ستر الامر العظیم». سپس ابوحمزه به نزدیك قبر امیرالمؤمنین علیه السلام رفت و مشغول به نماز شد. ما نیز مشغول به نماز شدیم. پس من نزد ابوحمزه رفتم و گفتم: برای من این چن دكلمه ای كه گفتی، تفسیر كن. او گفت: منصور به عنوان وصی، روشن است كه برای تقیه بوده تا منصور وصی بر حق حضرت را به قتل نرساند، و فرزند كوچك را كه امام موسی علیه السلام است، با فرزند برزگتر كه عبدالله است، ذكر كرده تا مردم بدانند كه عبدالله قابل امامت نیست، زیرا كه اگر فرزند بزرگ علتی در بدن و دین نداشته باشد، می باید كه امام باشد و عبدالله نقص بدن دارد، از آن جهت كه فیل پاست، و دینش ناقص است، زیرا كه او به احكام شریعت جاهل است. اگر او علتی نمی داشت، حضرت به او اكتفاء می كرد. پس از آن جا دانستم كه امام، موسی (ع) است و ذكر دیگران برای مصلحت بوده است. [11] از حسین بن ابی حمزه روایت شده كه پدرم ابوحمزه گفت: بر پشت شترم در بقیع سوار بودم كه فرستاده حضرت صادق علیه السلام آمد و مرا به حضور آن حضرت فراخواند. من به محضرش وارد شدم - دیدم آن جناب نشسته - فرمود: موقعی كه تو را می بینم، در خود احساس راحتی می كنم و با تو انس دارم. [12] .

ابوحمزه، صاحب دعای معروف سحرهای ماه رمضان است كه شیخ طوسی (ره) در مصباح المتهجد از او (ابوحمزه ثمالی) نقل كرده كه حضرت علی بن الحسین (ع) در ماه



[ صفحه 53]



رمضان بیشتر از شب را به نماز مشغول بود و چون هنگام سحر می شد، این دعا را می خواند: «اللهی لا تؤدبنی بعقوبتك و لا تمكر بی فی حیلتك... [13] كه در مفاتیح آمده است.

از جناب ابوحمزه ادعیه بسیار نقل شده كه متون اوراق كه متون اوراق و بطون صحائف از آنها پر است كه برای اطلاع بر آنها می توان به كتب ادعیه مراجعه نمود. حال، دو دعا از ابوحمزه نقل می گردد:

اول - از ابوحمزه روایت شده كه گفت: رفتم در خانه حضرت علی بن الحسین علیهماالسلام، موقعی كه آن حضرت از خانه خارج می گشت، شنیدم كه حضرت فرمود: «بسم الله، آمنت بالله، و توكلت علی الله»، و آن گاه فرمود: ای ابوحمزه! بنده هر گاه از خانه خارج می شود، شیاطین بر سر راهش می آیند. هنگامی كه گفت: بسم الله، آن دو ملك محافظ می گویند: كفایت شده ای، و موقعی كه گفت: آمنت بالله، آن دو مأمور می گویند: هدایت شده ای، و آن گاه كه گفت: توكلت علی الله، آن دو ملك می گویند: نگهداشته شده ای و شیاطین از او دور می گردند و به یكدیگر می گویند چگونه می توانیم به كسی كه هدایت شده و كفایت دشه و نگاه داشته شده دست یابیم. [14] .

دوم - از ابوحمزه روایت شده كه روزی به عزم زیارت امام محمد باقر (ع)، اجازه شرفیابی خواستم و از غلامان حضرت تقاضای ملاقات نمودم كه ناگاه دیدم حضرت بیرون آمد در حالی كه لب های مباركش در حركت بود، و كلماتی بر زبان جاری می فرمود، چون مرا دید، فرمود: گویا از مشاهده این حال در فكر شدی؟ عرض كردم: بلی، فدایت گردم. فرمود: همانا به خدا سوگند من به كلامی تكلم نمودم كه هیچ كس آن را بر زبان نراند جز آنكه خدای تعالی، مهمات دنیا و آخرت او را كفایت كند. عرض كردم: مرا هم از آن آگاه فرما. فرمود: ای ابوحمزه! هر كس هنگام خروج از منزل بگوید: «بسم الله (الرحمن الرحیم) حسبی الله توكلت علی الله، اللهم انی اسئلك خیر اموری كلها و اعوذ بك من خزی الدنیا و عذاب الاخرة» خداوند او را، از آن چه اندوهگینش ساخته، از كارهای دنیا و آخرت، كفایت كند. [15] .

شیخ كشی (ره) گفته: ابوحمزه دختركی داشت، به زمین خورد و دستش شكست، او را



[ صفحه 54]



نزد شكسته بند برد. شكسته بند گفت: استخوانش شكسته، باید عمل شكسته بندی انجام داد. ابوحمزه به حال آن دختر رقت كرد و گریست و دعا كرد (گویا در آن احوال دریچه ای از عالم غیب به رویش باز شد و دعایی را كه از معدن فیوضات الهی، امام همام حضرت علی بن الحسین (ع) در خاطر داشت بخواند). همین كه شكسته بند خواست دست دختر را بجا بیندازد اثری از شكستگی ندید. به دست دیگرش نظر كرد، آن هم سالم بود، گفت: این دختر دستش سالما ست و عیبی ندارد! [16] .

در كافی، از ابوحمزه، روایت شده كه حضرت باقر (ع) فرمود: هنگامی كه وفات (پدرم) علی بن الحسین (ع) فرا رسید، مرا به سینه خود چسبانید و فرمود: ای فرزند! تو را به چیزی سفارش می كنم كه پدرم هنگام وفاتش به من سفارش كرد و گفت كه پدرش او را به آن وصیت فرموده بود. ای فرزند! مبادا ستم كنی به كسی كه یاوری در برابر تو، جز خدا نیابد. [17] .


[1] منتهي الامال - باب سوم - وصاياي اميرالمؤمنين (ع).

[2] غري، نجف حاليه؛ و ثويه، مكاني نزديك كوفه.

[3] بحارالانوار، ج 42، باب 129، ص 329. (به نقل از مرحوم شيخ مفيد).

[4] بحارالانوار، ج 42، باب 129، ص 315.

[5] الكني و الالقاب، ج 3، ص 132، ذيل مجير الجراد.

[6] پناه به جودش ببر كه خواهي يافت او را كفيلي براي نجات گنهكار در روز رستاخيز.

برآرنده آرزوي آرزومندان و اجابت كننده، شنواي آن چه پنهاني كني از گفتگوهاي سري.

[7] هنگامي كه مرگم فرا رسيد مرا در كنار حيدر دفن كنيد، كه پدر ارجمند شبر و شبير (حسن و حسين) است.

زيرا كه من در جوار او ترسي از آتش ندارم، و نه پروايي كنم از نكير و منكر.براي حامي قرقگاه ننگ است كه در حوزه حمايتش حتي افسار شتري گم شود.

[8] ابن بطوطه، ابوعبدالله، محمد بن محمد بن عبدالله الطنجي، مردي سياح و كثيرالسفر بود. او سفرنامه اي به نام «تحفة النظار في غرائب الامصار» دارد. او همزمان با فخرالمحققين فرزند علامه حلي، رحمه الله، بوده. وفاتش در مراكش به سال 779 اتفاق افتاد. [الكني و الالقاب، ج 1، ص 222].

[9] سفرنامه ابن بطوطه، ج 1، روضه اميرالمؤمنين عليه السلام، ص 184 (ترجمه رحله) - رحله ابن بطوطه، ج 1، ص 109.

[10] الكنلي و الالقاب، ج 1، ص 251 - ترجمه: اي آنكه در نجف صاحب بارگاهي نوراني هستي، هركس كه قبرت را زيارت كند و شفا خواهد، شفا يابد - زيارت نماييد ابوالحسن الهادي (اميرالمؤمنين) را كه هر آينه شما با بهره مندي از اجر و قبولي آن منزلت خواهيد يافت - زيارت كنيد كسي را كه رازهايي كه در نزدش گفته شود مي شنود، پس آنكه زيارت مي كند او را با حسرت و اشتياق برايش كافي است - و بگو سلام و درود از خداي تعالي و سلام بر اهل سلام و اهل علم و شرافت - همانا آمدم نزد تو اي مولاي من از شهر و ديارم، چنگ زنان به ريسمان هاي حق از رهگذر تو - اميدوارم كه تو اي مولاي من شفاعت كني مرا، و آب كوثر بياشامي مرا كه شفا دهنده سوز و گداز است - به درستي كه تو دستگير محكمي، پس هر كه دو دستش را بدان آويزد، نه بدبخت و بينوا و نه فرو افتاده و بر كنار گردد - و همانا تو آن آيت بزرگي كه بر صاحبان شناخت، از هر جهت آشكاري - پاكيزه نگرداند خداوند مردمي را كه گفت گويندشان: «مبارك باد بر تو اين فضيلت و شرافت» - و بيعت كردند با تو در خم غدير و تأكيد نمود آن را پيامبر به گفتاري بي هيچ كم و كاست - ترك تو گفتند و فرمايش پيامبر (ص) را به كنار افكندند و حتي گفتار رسول دائر بر اينكه اين برادر و جانشين من است مانع آن ها نشد - اين است ولي شما بعد از من، پس هر كس با دو دست به او در آويزد هرگز ترس و خوفي در او راه نخواهد يافت - و داستان پرنده مشوي از انس، روشنگر منصوص پيامبر است درباره شرافت تو - به دوستي حيدر كرار مفتخرم، به او شرافت يافتم و اين منتهاي شرافت من است.

[11] تنقيح المقال، ج 1، ص 190.

[12] تنقيح المقال، ج 1، ص 191.

[13] مصباح المتهجد و سلاح المتعبد، ص 524.

[14] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 393 - منتقي الجمان في الاحاديث الصحاح و الحسان، تأليف شيخ جليل، جمال الدين، ابي منصور، حسن بن زيد الدين الشهيد (متوفي به سال 1011 هجري)، ج 2، ص 321.

[15] اصول كافي، ج 2، كتاب الدعاء، ص 393.

[16] رجال كشي، ص 177.

[17] اصول كافي، ج 2، ص 249.